یكى حاج ملاباقر تبریزى حجه فروش و دیگرى حاج سید حسین تاجر تبریزى و دیگرى حاج على بود.
پس به اتفاق حركت كردیم تا به "ارزنة الروم" رسیدیم و از آنجا به سمت طرابوزن حرکت کردیم.
در یكى از منازل ما بین این دو شهر،حاجى جبار جلودار نزد ما آمد كه این منزل كه در پیش داریم مخوفست قدرى زودتر بار كنید كه به همراه قافله باشید چون در سایر منازل ما غالبا از قافله عقب بودیم ما تقریبا دو ساعت و نیم یا سه ساعت به صبح مانده حركت كردیم.به اندازه نیم یا سه ربع از منزل دور شده بودیم كه هوا تاریک شد و برف باریدن گرفت به طورى كه هر یک از رفقا سر خود را پوشانده و تند راندند هر چه كردم به آنها برسم ممكن نشد تا آن كه آنها رفتند و من تنها ماندم.
پس،از اسب خود پیاده شدم در كنار راه نشستم و چون مبلغ ششصد تومان با خود داشتم مضطرب گشتم و تصمیم گرفتم كه در همین مكان بمانم تا آفتاب طلوع كند و سپس به قافله ملحق شوم.
آن فرد دست خود را بر زانوى من گذاشت و فرمود:
شما چرا نماز شب نمىخوانید و سه مرتبه فرمود: نافله،نافله،نافله.
باز فرمود چرا عاشورا نمىخوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا.بعد فرمود چرا جامعه نمىخوانید؟ سه مرتبه فرمود: جامعه،جامعه،جامعه.
در این حین ناگاه در مقابل خود باغى دیدم كه در آن باغبانى بیل به دست گرفته بر درختان میزد كه برف آنها بریزد.پیش من آمد و در فاصله كمى ایستاد.فرمود تو كیستى؟ عرض كردم رفقاى من رفتهاند و تنها در این بیابان ماندهام و راه را هم نمیدانم.به زبان فارسى فرمود نماز شب بخوان تا راه را پیدا كنى.
من مشغول خواندن نماز شب شدم.بعد از فراغ از تهجد باز آمد و فرمود نرفتى؟ گفتم به خدا قسم راه را نمیدانم. فرمود زیارت جامعه بخوان.من جامعه را از حفظ نمیدانستم و الان هم از حفظ ندارم ولى ایستادم و زیارت جامعه را از حفظ خواندم. باز آمد و فرمود نرفتى؟ بى اختیار گریهام گرفت و گفتم راه را نمیدانم.فرمود زیارت عاشورا بخوان من عاشورا را از حفظ نمیدانستم و تا كنون هم حفظ نیستم ولى در آنجا با لعن و سلام و دعاى علقمه از حفظ خواندم.
باز آمد و فرمود نرفتى گفتم نرفتم تا صبح شد، فرمود من حالا تو را به قافله میرسانم رفت و بر الاغى سوار شد.بیل خود را به دوش گرفت و فرمود پشت سر من بر الاغ سوار شو.سوار شدم عنان اسب خود را كشیدم تمكین نكرد و حركت ننمود فرمود جلوى اسب را به من بده. دادم بیل را به دوش چپ و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد و اسب در نهایت تمكین متابعت كرد پس دست خود را بر زانوى من گذاشت و فرمود:
شما چرا نماز شب نمىخوانید و سه مرتبه فرمود: نافله،نافله،نافله.
باز فرمود چرا عاشورا نمىخوانید؟ عاشورا،عاشورا،عاشورا. بعد فرمود چرا جامعه نمىخوانید؟ سه مرتبه فرمود: جامعه،جامعه،جامعه.
در همان حال به من فرمود اینها رفقاى تو هستند كه لب نهر آب فرود آمده براى نماز صبح مشغول وضو گرفتن هستند.
من از الاغ پیاده شدم كه سوار اسب خود شدم، نتوانستم . او پیاده شد و بیل را در برف فرو برد، مرا سوار اسب كرد و بسوى رفقا برگردانید.
در آن هنگام به فکر افتادم كه این شخص چه كسى بود كه به زبان فارسى حرف میزد؟ در صورتی كه زبانى جز تركى و مذهبى غالبا جز عیسوى در آن حدود یافت نمىشد.چگونه مرا با این سرعت به رفقایم رسانید؟ پس پشت سر خود نگاه كردم ولی کسی را ندیدم و اثرى از او نیافتم و به رفقاى خود ملحق شدم.
من گرفتار عذاب سختى بودم تا دیروز كه زوجه استاد اشرف آهنگر در این مكان دفن كردند (اشاره به مکانی كرد كه نزدیک به صدمتر از او دور بود) در شب وفات او حضرت امام حسین (علیهالسلام) سه مرتبه به زیارت وى آمدند و در مرتبه سوم امر فرمودند كه عذاب از این مقبره رفع شود و حالت ما نیكو شد و در وسعت و نعمت افتادیم.
اگر چه نمىتوان گفت كه این شخص صد در صد حضرت ولى عصر(علیهالسلام) بودهاند ولى مسلما از یاران آن حضرت بوده كه گفته او هم مانند گفته امام خواهد بود.
حكایت حاج محمدعلى یزدى در زیارت عاشورا
محدث نورى در كتاب "دارالسلام" از ثقة الدین حاج محمدعلى یزدى كه مرد فاضل صالحى در یزد بود حكایتى نقل میكند.
حاج محمدعلى دائما مشغول كارهاى آخرتى خود بود و شبها در مقبرهاى كه جماعتى از صلحا در آن مدفونند به سر میبرد این مقبره خارج شهر یـزد بود كه به مزار معروف است.
همسایهاى داشت كه از كودكى با هم بودند و نزد یک معلم میرفتند تا آن كه بزرگ شدند و او شغل عشارى پیش گرفت.پس از آن كه مرد او را نزدیک همان جایى كه دوست صالح وى شبها در آن بیتوته مىكرد،دفن كردند.
یک ماهى از فوت او نگذشته بود كه حاج محمدعلى او را درخواب دید كه در هیئت نیكویى است نزد او رفت و گفت من مبداء و منتهاى كار تو را میدانم.تو از كسانى نیستى كه احتمال نیكى درباره او رود.شغل تو هم مقتضى عذاب سختى بود پس به كدام عملت به این مقام رسیدى؟
گفت همین طور است كه میگویى.من گرفتار عذاب سختى بودم تا دیروز كه زوجه استاداشرف آهنگر دراین مكان دفن كردند(اشاره به مکانی كرد كه نزدیک به صدمتر از او دور بود)درشب وفات اوحضرت امام حسین(علیهالسلام)سه مرتبه به زیارت وى آمدند و درمرتبه سوم امر فرمودند كه عذاب از این مقبره رفع شود و حالت ما نیكو شد و در وسعت و نعمت افتادیم.
ازخواب بیدار شدم در حالی كه متحیر بودم آن شخص آهنگر را نمىشناختم.در بازار آهنگران به جستجو پرداختم و او را پیدا كردم.پرسیدم آیا زوجهاى داشتى؟ گفت آرى داشتم،دیروز فوت كرد و او را در فلان(مكان همان موضع را نام برد)دفن كردم.
پرسیدم آیا به زیارت حضرت اباعبدالله علیهالسلام رفته بود؟ گفت:نه.
گفتم ذكرمصائب او میكرد.گفت:نه.
گفتم مجلس عزادارى داشت گفت:نه.
آنگاه پرسید چه میخواهى؟
خواب خود را نقل كردم و گفت او فقط مواظبت بر خواندن زیارت عاشورا داشت.
رفع وبا با زیارت عاشورا
آقاى حاج سید احمد زنجانى در كتاب"الكلام یجر الكلام"از مرحوم آیة الله آقاى حاج شیخ عبدالكریم حائرى یزدى نقل میكند كه فرمود من و آقاى آقامیرزا على آقا،آقازاده میرزاى شیرازى و آقاسیدمحمود سنگلجى درسامرا شبى روى پشت بام درخدمت مرحوم آقاى میرزا محمدتقى شیرازى درس میخواندیم.در حین درس استاد بزرگ ما مرحوم آقاى سیدمحمد فشاركى تشریف آوردند درحالی كه آثار گرفتگى و انقباض در بشرهاش پیدا بود.معلوم شد شنیدن خبر بروز وبا در عراق ایشان را اینگونه منقلب كرده است.
فرمود شما مرا مجتهد میدانید؟ عرض كردیم بلى.
فرمود عادل میدانید؟ عرض كردیم بلى.
فرمود من به تمام زن و مرد شیعه سامرا حكم میكنم كه هر یک از ایشان یک فقره از زیارت عاشورا را به نیابت نرجس خاتون والده ماجد امام زمان(سلام الله علیه) بخوانند و آن مخدره را نزد فرزند بزرگوارش شفیع قرار دهند كه آن حضرت از خداوند عالم بخواهد كه خدا شیعیان مقیم سامرا را از این بلا نجات دهد.
همین كه این حكم صادر گردید از ترس و بیم همه شیعیان مقیم سامرا حكم را اطاعت كرده زیارت عاشورا را به همان دستور خواندند در نتیجه یک نفر در سامرا تلف نشد در صورتی كه هر روز حدود پانزده نفر از غیر شیعه تلف میشدند.
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 432
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1